پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

تولدت مباااااااارک عشق مامان

  بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن يکي به نيت تو يکي از طرف من الهي که هزارسال همين جشنو بگيريم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو اين روز پر از عشق تو با خنده شکفتي با يه گريه ي ساده به دنيا بله گفتي ببين تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستي و چشمات بهونه س واسه خوندن همين شعر و ترانه تو دنياي ما زندس...
30 آذر 1390

پارسا قایم میشه.....

دیشب وقت خداحافظی از خونه باباجون پارسا گم شد هرچی تو اتاقها دنبالش گشتم خبری نبود که نبود.....تا اینکه یه دفعه یه صدایی از پشت مبل اومد واونوقت بود که مخفیگاه پارسا لورفت بعد رویت هم کلی گریه که من نمیام خونمون...... دالی موشه.....بلاخره پیدات کردم حالا کی میتونه پارسا رو بیاره بیرون از اون تو.....قهر کرده ونگاه هم نمیکنه   ...
29 آذر 1390

نازچشمات

    گفته بودي كه چرا محو تماشاي مني آنچنان مات كه حتي مژه بر هم نزني مژه بر هم نزنم تا كه ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدني   ...
28 آذر 1390

شمارش معکوس تا بهترین روز عمرم

سلام عزیزدردونه مامان......الهی دورت بگردم دیگه واسه خودت مردی شدی......5روز دیگه سه سالت میشه ......ومن از الان شمارش معکوس رو شروع کردم.......امیدوارم یه روزی جشن تولد 120سالگیتو بگیری هر چند تا اون روز من نیستم ولی تو باید همیشه شاد باشی گلکم راستی دیروز آقای بابا زحمت کشیدن وبرات یه سی دی بعد از کلی قول دادن خریدن..اما به قول خودت از دست این بابا با این سی دی خریدنش....یه سی دی خریده خیلی خیلی وحشتناک کلی بهش غر زدی که آخه این چیه بابایی خریدی!!!!!!اونم مجبور شد قول خرید یه سی دی دیگه رو بهت بده قربونت برم من که دیگه راحت حرفتو به کرسی منشونی.....آخه من وبابا که حریف این زبونت نمیشیم درآخر هم چند عک...
26 آذر 1390

ذوق هیئت رفتن

سلام عزیزکم .....امسال محرم یه حال وهوای دیگه ای برات داره...دو روره که مرتب اصرار میکنی ببریمت هیئت...اما متاسفانه هنوز هیئتی راه نیفتاده....دیروز ازصبح که پا شدی همش میگفتی لباس سیاهمو تنم کن که میخوام برم هیئت...... برا من وبابا تعیین تکلیف هم کردی....بابا باید با تو بیاد هیئت وزنجیر بزنه...منم باید تو خونه بشینم وبرا امام حسین گریه کنم خلاصه به ذوق هیئت رفتن مجبورت کردم حموم هم بری اما بعدش از ترس سرما خوردن با اجازت یه کمی بد قولی کردم ونبردمت بیرون وهمین شد که یه نیم ساعتی قهر کردی و گریه پشت گریه اما بهت قول میدم امروز حتما ببرمت البته اگه هیئتی باشه اینم عکسای حموم رفتنت با خوشحالی وذوق رفتن  وگریه ات به ...
12 آذر 1390

آرزویم برایت......

  آرزویم اینست : نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را میخواهد و به لبخند تو از خویش رها میگردد و تو را دوست بدارد، بهمان اندازه که دلت میخواهد ...
6 آذر 1390

عکسهای پسر گلم

پارسا روز۶بعدازتولد درحال شستشوتوسط مامان جون   پارسا درحال چرت زدن یک پسطونک خورقهار ازدست این دندونا که وقتی دارن درمیان به هیچ چیزرحم نمیکنی پارسای من کچل شده   ...
3 آذر 1390

یه شب خوب

سلام عسلکم....دیشب بعد از مدتها تنوستم تا حدودی یه مامان خوب بشم و کلی با هم بازی کردیم البته شروع بازی با حضور سینا بود اما بعد از رفتن سینا تو ولکن نبودی و منم مجبور شدم نزدیک به دو ساعت باهات بازی کنم....از ماشین بازی گرفته تا کشتی گرفتن وکتاب خوندن و....... یه کم هم از بازیهای مهدت کردیم وبا هم دور صندلی میچرخیدیم وتو شعر میخوندی و وقتی شعرت تموم میشد سریع منشستی روی صندلی وکلی کیف میکردی که زودتر از من روی صندلی نشستی یه بار هم تو جک شدی ومن آقا غوله وداستان جک ولوبیای سحرآمیز رو بازی کردیم.... خلاصه کلی خوش گذشت وخنده تو بهترین وزیادترین انرژی رو به من که از صبح کار میکردم میداد تا بازم به بازی ادامه بدم ...
3 آذر 1390
1